محل تبلیغات شما



صبح سردی که شب قبلش تا 2:30 زیر پتو مشغول دیدن game of thrones باشی رو باید تا دیر وقت بخوابی؛ نه اینکه 6:30 صبح بیدار شی بری دانشگاه و بعد ببینی کلاس اول صبحت تشکیل نمیشه و بشینی تو کتابخونه اسم و رسم 206 تا استخون لعنتی رو حفظ کنی!!

* تو کتابخونه درگیر خوندنم ک پسرای میزهای کناری دور هم جمع شدن و میزگرد تشکیل دادن و خنده و سر و صدا راه انداختن

در حالی که صبح زود داری آماده میشی ک بری سر کلاس؛

در حالی که داری از پله های دانشکده پایین میای؛ 

در حالی ک داری توی سلف غذا میخوری؛ 

در حالی که داری مثل. آناتومی و فیزیولوژی و بیوشیمی میخونی؛

در حالی که راه میفتی تو خوابگاه و هر کی مایل بود ازش فشار خون میگیری برا تحقیقِ پراتیک؛ 

در حالی که داری میری طبقه ی پایین ک حضوریتو توی خوابگاه ثبت کنی؛

در حالی که داری تو هوای خنک پاییزی

فکر میکردم از سه سال پیش تا حالا شجاع تر شده باشم و بتونم شب ها تنها راحت بخوابم اما تا همین لحظه ای ک دارم تایپ میکنم با وجود چراغ های روشن هنوز نتونستم با این حس ترس مسخره کنار بیام و خواب رو به دام این چشمهای هراسون بندازم .

 

+ واقعا برای خودم احساس تاسف میکنم. 


آقا هیچ چی دیگه.

خیلی خوبه انقد از علاقه ی یه استاد به خودت مطمئن باشی که دیگه نگرانِ تاخیری خوردن سرِ کلاساش نباشی :))

خیلی خوبه که با کلی بالا پایین کردنِ تایم کلاسات تلاش کنی یه تایم خالی برای کلاس جبرانیِ درسِ عمومی پیدا کنی و با کلی خستگی بری سر کلاس و سر کلاس استاد بهت قولِ نمره ی تشویقی برای پایان ترم بده بخاطر حضور سر کلاسش و تازه نیمه های کلاس که بحث تکراریِ جلسه ی گذشته شروع میشه بهت اجازه بده که بری از کلاس :))

خیلی خوبه که از شدت فشار زیاد و فعالیت شدید، روح و جسمت به شدت تحت فشار باشه اما انقد عاشق فعالیتات باشی ک این مشکلات جسمی و روحی برات خوشایند باشن :))


پارسال همچین روزایی مدام دلم میخواست یه تغییر اساسی تو زندگیم رخ بده. دوس داشتم مستقل بشم و به تنهایی تو یه شهر بزرگ زندگی کنم. همه چی به یه شکل هیجان انگیزی متحول بشه و هر روزم پر از تجربه های جدید و متنوع باشه. مرتب مشغول باشم و وقت استراحت و فکرای بیهوده رو نداشته باشم. کارای جدید انجام بدم و چیزای جدید یاد بگیرم .

الان میتونم ادعا کنم که تا حد زیادی به آرزوهای این روزای سال گذشتم رسیدم و این واقعا خوشحالم میکنه. هنوز خیلی از چیزایی که میخوام مونده و راه طولانی ای در پیش دارم ولی خوشحالم از اینکه تونستم حداقل خودمو به خودم ثابت کنم و این بهم اعتماد ب نفس فوق العاده ای میده.بهم ثابت میکنه که میتونم به بقیه ی چیزایی که میخوام هم برسم.

و این احساس فوق العاده با وجود تمام خستگیا و کم خوابیام کُمکم میکنه که از تک تک لحظه های زندگیم لذت ببرم.

+ این مطلب رو در حالی مینویسم که توی رگ هام به جای خون، هات چاکلت جریان داره :))

 

Related image

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شعر و شاعری خاطرات من و حدیث کساء